جدول جو
جدول جو

معنی خویش باز - جستجوی لغت در جدول جو

خویش باز(خُ / خَ)
کنایه از فانی فی اﷲ. (آنندراج) :
سالار سپاه بی نیازان
بیاع متاع خویش بازان.
واله هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خویش کار
تصویر خویش کار
کشاورز، دهقان، برای مثال به سالی ز دینار من صدهزار / ببخشید بر مردم خویش کار (فردوسی۴ - ۶/۱۲۰)
وظیفه شناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خویش کام
تصویر خویش کام
خودکام، خودرای، آنکه به کام و مراد یا آرزوی خود رسیده است، کامروا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خویش بین
تصویر خویش بین
خودبین، برای مثال خویش بین چون از کسی جرمی بدید / آتشی در وی ز دوزخ شد پدید (مولوی - ۱۶۹)
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ / خُشْ)
نکو باد. نیکو باد. خوب بادا
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
با باد نیکو. با باد خوب. ریّح: یوم ریح،روزی خوش باد. (یادداشت مؤلف). عذوت الارض، خوش باد گردید. عذا البلد، خوش باد گردید شهر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
زمینهایی که بکسی که طرف میل باشد می بخشند بشرطی که آن شخص چیز کمی بصاحب داده و در وقت احضار بخدمت دیوانی حاضر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
خوشباشنده، خوش آمد که تملق باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، خوش آمدگو:
بغفلت عمر شد حافظ بیا با ما بمیخانه
که شنگولان خوشباشت بیاموزندکاری خوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 25 هزارگزی شمال باختری درمیان، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ شُ دَ / دِ)
متکبر. صاحب نخوت. (یادداشت مؤلف). کنایه از مغرور و متکبر. (آنندراج). خویشتن بین:
گرچه شیری چون روی ره بی دلیل
خویش بین و در ضلالی و ذلیل.
مولوی.
پرده ز رخ برمگیر تا نشوم خودپرست
آینه را برمدار تا نشوی خویش بین.
سلمان ساوجی
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ دَ / دِ)
خودشناس. (یادداشت مؤلف) :
بمرواندر بسی دیدم جوانان
دلیران جهان کشورستانان
ببالا همچو سرو جویباری
بچهره همچو باغ نوبهاری
از ایشان شیرمردی خویش دانی است
کجا در هر هنر گویی جهانیست.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی)
آنکه خود حرکت کند. خودکار. (یادداشت مؤلف) ، درستکار. متدین. (از حاشیۀ برهان قاطع). وظیفه شناس. (یادداشت مؤلف) ، برزیگر. (برهان قاطع) دهقان. کشتکار. (ناظم الاطباء). خیشکار:
بسالی ز دینار سیصد هزار
ببخشید بر مردم خویشکار.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خشین سار. (یادداشت بخط مؤلف). و رجوع به خشین سار شود
لغت نامه دهخدا
که گوی بازد، که با گوی بازی کند، شخصی که چوگان و گوی بازی کند، (از برهان قاطع)، بازیگری را گویند که چند عدد گوی الوان در دست گرفته یک یک را بر هوا اندازد و بگیرد، (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)،
نام روز نوزدهم از ماههای فلکی، (برهان قاطع) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوی باز
تصویر گوی باز
شخصی که چوگان و گوی بازی کند
فرهنگ لغت هوشیار
هوسباز، هوشمند
دیکشنری اردو به فارسی
شادمان، شاد باش
دیکشنری اردو به فارسی